۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

دست نوشته های شیوا - 3


برای ستاره دارهای زندانی / به یاد ضیاء نبوی

دوشنبه 11 آبان 1388

دست بند را باز كن سرباز، این دستها مقدس است، باز كن این دست بند اسارت را، این پسر، دانشجو است، ستاره دارد..

سرش پایین است و تند تند می‌نویسد، اتهامات بازپرس سبحانی تمام صفحه را پر كرده و او همینطور ریز به ریز جواب‌هایش را می‌نویسد، سرش را هم بلند نمی‌كند- من می‌بینمش از پشت سر، كمی این پا و آن پا می‌كنم، باصدای بلند حرف می‌زنم شاید صدایم سرش را برگرداند..بلاخره نگاه می كند، سری تكان می‌دهیم و لبخندی..

بیرون كه می‌آید، دلم می‌خواهد ، به رسم زندانیانی كه تازه آزاد می‌شوند، بغلش كنم و آفرینی بگویم. دادگاه انقلاب است.. جلوی در شعبه 2 بازپرسی امنیت، ما ایستاده‌ایم و به اندازه 4 ماه حرف داریم برای هم.. سبحانی از دفتر بیرون می‌آید، نگاهی می‌اندازد و غر می‌زند كه " چیه دوباره جلسه تشكیل دادین؟" ما لبخند می‌زنیم و 1 ساعتی در راهروهای دادگاه انقلاب، بین زندانیان مختلف، با هم حرف می‌زنیم از بازجویی‌ها، از 209، از روزهای ملاقات، از دلخوشی‌های مشترك یا اتهامات مشترك، می‌گوییم و می‌گوییم.. سرباز می‌گوید: چقدر شما حرف دارید؟.. پاسخ می‌دهم، به اندازه 4 ماه، كه هی به فكر همدیگر باشیم و ندانیم حال آن یكی را..

××

دو هفته از بازداشتم گذشته است، سیزده روز است که افتاده ام گوشه سلول انفرادی- بی خبر- بدون بازجویی- بدون هیچ اتفاقی

××

بازجو مقابل در ایستاده و راهنمایی‌ام می کند- از پله ها به پایین-

قبل از همه چیز سراغ ستاره‌دارها می‌رود و فلسفه بافی‌ها و تئوری‌های توطئه‌اش که فقط خنده‌ام را به همراه دارد...کلی آسمان و ریسمان به هم بافته می‌شود که اخر سر بگوید شورای دفاع از حق تحصیل مستقل نبوده و در این میان "ضیا نبوی" عامل این وابستگی است.. آن‌هم به کجا؟ - سازمان مجاهدین.. در میان لبخندهای من، می‌گوید که "ضیا" را هم بازداشت کرده‌ایم.. لبخندم محو می‌شود و او ادامه می‌دهد:" سیدم اینجاست".. ادامه بازجویی دیگر مهم نیست.. سوالهای بازجو در میان قانون و تبصره‌های من، تمام می‌شود

به سلول بر می‌گردم. حس بدی دارم... به "ضیا" فکر می‌کنم، به همه روزهایی که با هم پلاکارد دست می‌گرفتیم و از ستاره‌دارها می‌گفتیم برای مردم. به تلاشش و به ستاره‌های روی سینه‌اش .. روزهای بعد به بی‌خبری می‌گذرد، هیچ‌کس از ضیا خبر ندارد. هیچ جا اثری از حضور او نیست. خیلی بعدتر می‌فهمم که نامش در کیفرخواست اولیه دادگاه‌های علنی آمده است و شورای دفاع از حق تحصیل به عنوان بازوی سازمان مجاهدین معرفی شده است. از ضیا اما خبری نیست

×× این جلسه فقط مربوط به شورای دفاع از حق تحصیل است. می‌گوید: " اسامی اعضای شورا را بنویسم" می‌گویم که کسی را نمی‌شناسم. "ضیا" در اتاق کناری بازجویی پس می‌دهد. بازجو می‌رود به اتاق ضیا، به او می‌گوید که شیوا اسامی اعضای شورا رو یادش نمیاد، براش بنویس.. بازجو برگه را می‌آورد و من پشت برگه می‌نویسم: "ستاره دانشجو نشان افتخار است" و می‌دهم دست بازجو

خبر می‌آورند که موهای ضیا را تراشیده‌اند. خبر می‌آورند که کتکش زده‌اند.. خبر می‌آورند که ملاقات ندارد.. خبر می‌آورند که زیر فشار است.

××

حالا اینجا در دادگاه انقلاب، من روبرویش ایستاده‌ام و با هم از همه روزهای رفته می‌گوییم و قهقهه سر می‌دهیم.

باز می‌گوید که انقدر حقوق بشر حقوق بشر نکن.. ما حالمان خوب است! .. برای چی شلوغ می‌کنی.. من می‌خندم و او هی توصیه می‌کند که مراقب باش، به زندگی‌ات برس..منم از آن باشه‌هایی می‌گویم که معنای صدتا نباشه را دارد

×××

حالا تو تاب بیاور رفیق. نام دانشجویان ستاره‌دار با نام تو گره خورده.. آنها کوچک‌تر از آنند که بتوانند، ستاره‌هایت را دست مایه‌ای برای محکوم کردنت، کنند. آنها کوچکند رفیق. تمام می‌شود این روزها را..

پی نوشت: ضیا نبوی، مجید دری و پیمان عارف، ستاره‌دارهای زندانی را ‌آزاد کنید